برای او بنویسم
می خواهم برای او بنویسم ،برای او که سالهاست زیر این تازیانه های زندگی سر خم نیاورده است ،و سینه سپر کرده در مقابل این طوفانهای سهمگین سرنوشت.
او تا آخرین قطره های سرخ زندگیش را به پای نهال های عشقش میریزد تا این نهال ها به دژ های فولادی ای تبدیل شوند و همانند او سربلند از این آزمون الهی بیرون بیایند .
از او می نویسم که ماهها و سالهاست دوری را برای آسایش خانواده خود بدون هیچ انتظار و توقعی تحمل میکند.
از او مینویسم که تنها بدون هیچ همدم و همیاری به جنگ این زندگی بیرحم می رود و گلهای بهاری را در دل این زندگی می سازد .
آری از او مینویسم که دل نگران و با اضطراب شدید شب ، سر را بر روی زمین میگذارد و با کوله باری از خستگی و دلمشغولی ها به رویا های زیبای در کنار هم بودن تا صبح میخوابد .
مینویسم برای او که عشق واقعی را خوب میداند و با شادی از این عشق ذره ذره میسوزد و هیچ گاه ناله ای از او نخواهی شنید . .
درد دوری از این گوهر درخشان را که داند ،گوهری که هست ، وجود دارد ،اما دور است .
دلتنگم از دوریش.... خیلی.... .
خدایا....