درد دل مادران
یاسین کوچولو مامان چند روزه سرما خورده تب شدید و گلو درد داشت خدا رو شکر با خوردن دارو بهتر شده .
دیروز کلاس کار درمانی یاسین بود با مادر بچه ها که نشسته بودیم سر صحبت باز شد
آنیتا سه ساله که وقتی به دنیا آمده اکسیژن به مغزش نرسیده , مادرش میگفت : اگر به روزی آنیتا بشه مسخره خاص عام یا یه روزی بشه مضحکه این و اون واسه یه مادر خیلی سخته خیلی سخته ,اما من به مرگ الانش راضی هستم .
مادر آروین پنج ساله میگفت عروسی عمه آروین بود گفت از سر شب داروی خواب آور بهش دادم تا فردا صبح ساعت یازده خوابیده بود از بس گریه کرده بودم همه فکر میکردند به خواهر شوهرم حسادت میکنم اما این کار کردم که بچه ها کمتر اذیتش کنند .
مادر محمدرضا گفت چند روز پش با یه پژو تصادف کردم جوری تصادف بود که همه فکر میکردند من تکه تکه شدم . وقتی از سر جام بلندشدم خودم رو تکوندم فقط کمی دست و پام زخمی شده بود همه بهت زده من را نگاه می کردند و میگفتند خدا بهت رحم کرد اما من گفتم خدا میدونست من کودک معلول دارم و او جز من کسی رو نداره.