یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

یاسین امانت الهی خاطرات یک کودک سندرم داون

ایستادن یاسین مامان

خداوندا واسه همه نعمتهای خوب که به من عطا کردی سپاسگزارم یاسین مامان وقتی با چشمهای خوشکلت منو نگاه میکنی تو دلم اشوب بپا میشهجوری که همه ناراحتی که واست دارم از یادم میره شبها وقتی در اغوش میگیرمت تا شیره وجودم را نثارت کنم در دلم  دعا میکنم خدایا یاسین مامانی رو از همه بلاها حفظ کن هر چه نا خوشی داره از اون به من بده و هر چی شادی من دارم برسه به اون. یاسین نفس مامان با همه تمرینهایی که من و باباش براش انجام دادیم می ایسته خدایا هزاران هزار مرتبه شکر یاسین با کمک واکری که باباش واسش خریده راه میره تو تختش می ایسته جلو تلویزیون می ایسته عکساشو میزارم تا ببینید      &nbs...
12 بهمن 1391

عجب صبری خدا دارد!

  عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم. همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.         عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پیمانه میکردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین زمین و آسمانرا واژگون ، مستانه میکردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها ...
12 بهمن 1391

وقتی مادر میشی

وقتی مادر میشی دیگه شب ها مثل آدمیزاد میخوابی و لنگ و پاچت توی حلق و دهن و راست روده شوهرت نمیره چون یه فرشته کوچولو کنارت خوابیده که تا غیژ و غیژ کنی روی تخت آنچنان زندگی رو نصف شب به کامت شیرین میکنه که قابل توصیف نیس وقتی مادر میشی و کمک نداری و چیزی به ظهر نمونده بایه دست پیاز داغ رو هم میزنی و با دست دیگه روی پاهای پسرت که بغلته رو میپوشونی و حاضری روغن داغ بره توی چشم هات ولی خال روی پای دخترکت نیفته و همزمان با دست های دیگه ای که بعد از بچه دار شدن یهو.وووو روییدن روی بدنت ادویه رو از تو کابینت در میاری و برای ظهر مهربون همسرت قیمه درست میکنی از نوع لیمو دارش...  وقتی مادر می شی و مثل همین دو دقیقه قب...
11 بهمن 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا

از وقتی با همیم روزها و روزها گذشت چه تلخ چه شیرین معبود را شاکرم که در تلخیها کنارم بودی، و شادیها را به کامم شیرین تر کردی، عزیزم لحظه های    بیقراریم سالگرد ازدواجمان مبارک من و همسرم دهم مهرماه هشتاد و هشت پیوند زناشویی بستیم خدا را شاکریم زندگی راحت و خوبی داریم از هر جهت از هم راضی هستیم مخصوصا" با آمدن یاسین خوشبختی ما کامل شد . انشاالله زندگی پر خیر و برکتی داشته باشیم   ...
11 بهمن 1391

نشستن یاسین

سلام دقیق یادم هست که 16 شهریور ماه شب بود که یاسین درکمال ناباوری من و باباش یکدفعه نشست البته نا گفته نماند که خیلی زیاد تمرین داشتم باهاش اما اون قدر خوشحال بودیم که فقط خدا میدونه حتما میپرسین چرا؟ اخه چون کارهای عادی یاسین واسه ما یه چیز محالی هست واسه همین در سن 16 ماهگی نشستن یه کار قشنگی حساب میشه خلاصه باباش بغلش کرد رفت پایین خونه مامان جونش که خبر بده همون لحظه منم به همه خبر دادم همه خوشحالی میکردند فردای اون روز پیش معلم یاسین رفتیم اون واقعا خوشحال شد قرار شد از اون جلسه راه رفتن کار کنیم ...
10 بهمن 1391

یلدای انتظارت تا کی ادامه دارد

یلدای انتظارت تا کی ادامه دارد ؟؟؟   این شب ظلمانی تا کی قرار است پابرجا باشد چه زمانی با طلوع خورشید جمالت این طولانیترین شب تنهایی را به صبح پایدار تبدیل خواهی کرد باید بفهمیم که تا خورشید در این سوی کوهسار غیبت خواهان نداشته باشد نمی آید .  .  . اگر شیعیان از خورشید حضورتان غافلند و دل به شمع های رو به خاموشی دل بسته اند اگر باور ندارند خورشیدی وجود دارد و به این تاریکی عادت کرده اند هنوز خورشید ندیدگانی هستند که از کلام پیشینیان  ، بر عقیده حضورت پایدارند منتظرند  . . .   اگر چه کم اند !!   ترحم کن !  به خاط...
10 بهمن 1391

محرم یاسین کوچولو (حسینیه ثارالله شیراز)

پارسال هييت شيرخوارگان علي اصغر براي من  و یاسین دعوت نامه اي فرستادوما هم رفتيم واقعا فضاي عجيب و زيبايي بود یاسین رو تو گهواره پوشيده از پارچه ي سبز گذاشتمو لباس سبزرو تنش كردم و سربند سبز يا حسين رو سرش بستم واقعا یاسین تو اون روز فقط دو تا بال كم دو تا بال براي پرواز كردن روي تمامي بچه ها،انگار بقيه هم اين رو فهميده بودندو نگاهشون تو چشماي یاسین ثابت موند اون عين يه فرشته ي كو چولوي هشت ماهه بودبا اون سربند يا حسينش.ومن هم نذر كردم تا وقتي كه یاسین بزرگ ميشه همه سال محرم رو لباس سبز تنش كنم و سربند سبز يا حسين رو سرش ببندم و اون هم از عزاداران ابا عبدالله پذيرايي كنه ...
9 بهمن 1391

عشق به یک فرشته

فرشته من نمی خواست با سندروم دوان بدنیا بیایید                    ولي انگار قسمتش از زندگي اين بود                  قسمتي كه لحظات خيلي خوبي را برايم به هديه آورد من،چگونه برايتان از اين لحظات بگويم وقتي شما چگونه برايتان از عشق بگويم وقتي شما عشق به اين فرشته هارو احساس نكرده ايد؟ چگونه برايتان از خنده فرشته ام بگويم وقتي شما خنده ي گل را نديده ايد؟ چگونه برايتان از مظلوميتشان بگويم وقتي شما نمي دانيد كه چگونه مظلوم واقع شده اند؟ چگونه برايتان ا...
8 بهمن 1391

هدیه الهی

یاسین جان  وجود تو تنها هدیه گرانبهایی که خداوند متعال                من را لایق آن دانست هدیه من به تو نازنین قلب مادری است که فقط برای تو می طپد  عاشقانه و صادقانه دوستت دارم ...
8 بهمن 1391