یاسین عشق مامان
به نامت ای زیباترین کردگارم
نمی دونم چی تو چشماته که من رو اینطوری می کشونه سمت خودت ؟
نمی دونم چی تو خنده هات که من حاظرم جون بدم براش ؟
نمی دونم چی تو گریه هات که من رو اینطوری بی تاب می کنه؟
وفتی تو رو می بینم انگاری یه چیز مقدس جلو روم هست
اما جواب سوالاتم رو نمیدونم وجوابی براشون ندارم وقتی که کنارت هستم به خدا میگم چرا من؟
وبعد میگم تو همونی...............
همونی که وقتی دکتر خبر بودنت رو داد از ته قلب خدا رو شکر کردم
همونی که وقتی سونو گرافی گفت نبض نداره برین هفته دیگه بیاین و اگر اگر نبض نبود یعنی ختم بارداری و من کل اون هفته رو دعا کردم
همونی که وقتی دکتر گفت پسره ، من فقط اشک میریختم
همونی که وقتی مامانی برای اولین بار دیدمت توی پتوی مخملت مثل فرشته ها خوابیده بودی
همونی که تو سه روزگیت واسه زردی به بیمارستان بردمت و این بستریت کردن و این ٢ روز شب و روز من یکی شده بود
همونی از بس کوچولو و نحیف بودی مامانی میترسید تو بغل بگیرمت
همونی که وقتی میخواستیم واسه بیماریت رفتیم دکتر بی وجدان دروغ گفت که تو بیمار نیستی خاله مهناز از شادی زمین بوس میکرد
همونی که من آرزویت رو داشتم که............
یعنی تو واقعا همونی که حالاشدی مرد من، شدی همه وجود من، وقتی که نگاهم میکنی ونگاهت میکنم صورت زیبایت مثل فرشته ها میمونه چی تو اون نگاهت که مامانی رو این طور شیفته خود کرده و از همین جا قسم میخورم تا انجا که بتونم از تو مراقبت کنم
تقدیم به تنها بهانه زندگیم یاسین